خاطرات سفرم قسمت 4

ساخت وبلاگ
صب رفته بودم حسینیه.. بعد مدتها رویارو دیدم بزرگتر شده بود 9/13 چهار سالش میشه.. از وقتی اثاث کشی کردن تقریبا ی سالی میشه کمتر میبینمش.. یادم میاد دوسال پیش بهم میگفت مامان انقد ک بِهَم وابسته شده بودیم.. ی کلیپی تو گوشیم بود درباره حضرت رقیه ک میخوند گوشم پاره شد عمه.. عاشق این کلیپ بود حتی تا مدتها بجای مامان بهم میگفت عمه.. چ حس خوبی بود..  امروز گفتم رویا دخترم سرم درد میکنه دس گذاشتم رو پیشو خاطرات سفرم قسمت 4...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 34 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

ما نسلی هستیم ک بهترین حرفای زندگیمان را نگفتیم... تایپ کردیم!!! HOME| EMAIL| PROFILE MOzHgaN my ARchIVE~ مهر ۱۳۹۶ شهریور ۱۳۹۶ مرداد ۱۳۹۶ تیر ۱۳۹۶ خرداد ۱۳۹۶ RSS خاطرات سفرم قسمت 4...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 34 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

حس پیدا کردن
امروز تو وبلاگای بروز شده ی وبلاگ پیدا کردم ک قلمش خیلی برام آشناس..حس پیدا کردن حس قشنگیِ..شاید فقط ی حدس و درست نباشِ ..ولی بدون شک اگ دوست قدیمی خودم رو پیدا کنم یکی از بهترین اتفاقا میتونه باشه..+ تاريخ دوشنبه دهم مهر ۱۳۹۶ساعت نويسنده خودم |
خاطرات سفرم قسمت 4...
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 32 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

چنوقت پیش یکی از ب اصطلاح دوستان ک سالی ی بارم حالی از ما نمیپرسِ و هر وقت لازمش داشتی غیب میشد..دیدم شمارش افتاده رو گوشیم ذوق کردم..بهش زنگ زدم جواب نداد چن لحظه بعدش دیدم ی پی ام داد.. (گیر پولم من نمیدونم باید هر جور میتونی کمکم کنی.. اوکی؟)  خیلی جا خوردم خیلی بهم برخورد.. ک یعنی چی؟؟؟ جواب ندادم خیلی دلم میخواست میتونستم اون لحظه جواب بدم بگم ن.. ن اینکه نتونم بلکه ب خیلی دلیل نمیخوام عابر خاطرات سفرم قسمت 4...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 31 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

بلاگفا رو ب گند نکشیم خیلی شرم آورِ ک با اسم و آدرس ی نفر دیگه برا یکی کامنت بزنی ..خیلیا میان همین کارو برای وبلاگ خودشون میکنن..خیلی مسخرس ک هنوزم ک هنوزِ تعداد کامنت برا خیلیا مهم باشه خیلی مزخرفتر اینکه هنوز دنبال لینک کردنن خیلیا و جالبش اینجاس هنوزم عین عهد بوق میان میگن آپم..دیدم ک میگم..مثلا ی وبلاگی با اسمو آدرس من واس خودش کامنت می خاطرات سفرم قسمت 4...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

ما نسلی هستیم ک بهترین حرفای زندگیمان را نگفتیم... تایپ کردیم!!! HOME| EMAIL| PROFILE MOzHgaN my ARchIVE~ مهر ۱۳۹۶ شهریور ۱۳۹۶ مرداد ۱۳۹۶ تیر ۱۳۹۶ خرداد ۱۳۹۶ RSS خاطرات سفرم قسمت 4...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 41 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

ی بغضی همجنس بغض بیس سال پیش یادمِ سالی ک مدرسه جشن تکلیف برامون گرفته بود..حالم خیلی بد بود با ی لبو لوچه آویزون چادر نمازی ک مامانم داده بود واسم بدوزنو سر کردم ب سلیقه ی خودش ..انقدی چادرم خوشگل بود از بین بقیه چادرا ک همه نگاش میکردن..ذوقی ک قبل مراسم واس سرکردن چادر داشتم غیر قابل توصیف بود..همه ی دوستام همکلاسیام کل بچه هایی ک تو مصلا خاطرات سفرم قسمت 4...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 32 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

ما نسلی هستیم ک بهترین حرفای زندگیمان را نگفتیم... تایپ کردیم!!! HOME| EMAIL| PROFILE MOzHgaN my ARchIVE~ مهر ۱۳۹۶ شهریور ۱۳۹۶ مرداد ۱۳۹۶ تیر ۱۳۹۶ خرداد ۱۳۹۶ RSS خاطرات سفرم قسمت 4...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 27 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

مسافر بی بدرقه ی من!اینقدر بی صدا رفتی ک از وداع جا ماندم..باز ب غیرت چشمانم..ک آبی پشت سرت ریختند... + تاريخ جمعه چهاردهم مهر ۱۳۹۶ساعت نويسنده خودم | خاطرات سفرم قسمت 4...
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : waiting67 بازدید : 37 تاريخ : شنبه 15 مهر 1396 ساعت: 7:47

گرفتن سوئیت خیلیم بد نشد واس منی ک شب قبلش نخوابیده بودم..همه چی خوب بود شام رو از بیرون گرفتیم بچه ها پیتزا خواسته بودن..تا یادم نرفته بگم همدانیا واقعا آدمای فوق العاده ای هستن خوش برخورد مهربون مودب..ساعت 10 نشده همه رفته بودن لالا..من چیکار باید میکردم ک خوابم نمی اومد..طبق عادت و اخلاق بدم اشاره ب (وسواسی بودنم) پتو و بالشت خودمو از ماشین اوردم دراز کشیدم رو تخت...تو این ظلمات ک چشم چشم و نمی خاطرات سفرم قسمت 4...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات سفرم قسمت 4 دنبال می کنید

برچسب : خاطرات, نویسنده : waiting67 بازدید : 51 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 2:26